کلک خیال

ساخت وبلاگ
پرده ی دوم نمایشنامه چخوف ، وقتی لوبوف آندرونا به فیرس پیر می گوید چقدر تو پیر شده ای ؟!..  فیرس جواب بسیار غمگینی می دهد ... می گوید : خیلی وقت است که زنده ام . می دانی ! خیلی وقت است که زنده ام غم انگیزترین جمله ی ادبی ست ... انگار هر لحظه در آرزوی چیزی ست که نمی تواند به آن برسد و حالا خسته از زنده ماندن می گوید : خیلی وقت است که زنده ام ... انگار مرگ هم چشم دیدنش را ندارد ... فیرس دوست داشتنی از صمیم قلبم درکت می کنم ... وقتی سالها منتظر بودی که باغ آلبالو مثل سابق پر از عزیزانت باشد و وقتی همه برگشتند گفتی : حالا می توان مُرد ... . . کاش نه من و نه هیچ کس دیگر آنقدر خسته از زندگی نشویم که وقتی کسی به چین و چروک صورتمان اشاره کرد بگوییم : خیلی وقت است که زنده ام ... . . پ ن : بابا ! دلم برایت تنگ شده ... خیلی خیلی خیلی  کلک خیال...ادامه مطلب
ما را در سایت کلک خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4khodnevisihayemana بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 13:41

........

کلک خیال...
ما را در سایت کلک خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4khodnevisihayemana بازدید : 21 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 13:41

امروز یک دسته نرگس دی ماه خریدم ...  دوست داشتم می شد روی میزت رو پر از نرگس کنم ... عزیزم ! دعا می کنم زندگیت به قشنگی همه نرگس های دنیا باشه ... دعا می کنم وجود نازنینت سلامت باشه و روح و زندگیت بی دغدغه و آآآآرام ... . . براى زیستن هنوز بهانه دارم!من هنوز مى توانمبه قلبم که فرسوده استفرمان بدهمکه تو را دوست داشته باشد!.احمدرضا_احمدى. . پ ن : امروز از کنار کافه موکا گذشتیم ، نیازی نیست بنویسم که دلم برات چقدر تنگ شد ... بی اختیار گوشیم رو درآوردم و اون عکسی که از صندلی خالی تو گرفته بودم رو نگاه کردم ... و سر خوردم به اون روز ... چه انتظار قشنگی بود ... چه لحظه های بی نظیری بود ... بعد از مدت ها رو به روم نشستی و صدا و لبخند و نگاه و دستات رو واضح و شفاف داشتم. چقدر دلم هواتو کرده .... . . پ ن : می خواهم عکسی بگیرم از شکل دستانتاز صدای دستانتاز سکوت دستانتکِی پیش رویم می نشینیتا عکسی محال بگیرم؟نزارقبانی کلک خیال...ادامه مطلب
ما را در سایت کلک خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4khodnevisihayemana بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 3:00

باید در این لحظه ای که می نویسم تو خواب باشی ... دلم می خواهد مثل خوابیدن های بچگی مان آسوده و آرام بخوابی .. با یک دنیا خواب رنگی و.شاد ... دلم می خواهد فردا که بیدار شدی پر باشی از انگیزه و هدف و شور زندگی ... دلم برای لب هایت ، دست هایت ، صورت ماهت ، صدای دوست داشتنی ات تنگ شده ... دلم می خواهد چشم هایم را ببندم و خیال کنم روزهای شادی برایت ساختم ...  تو همیشه با منی ... انگار رفته ای زیر پوستم ... همه جا با منی ...  چقدر دوستت دارم ... چقدر برایم عزیزی و خواستنی ... چقدر دلم می خواهد بهترین ها برای تو باشد ... بهترین های دنیا نصیب تو شود ...  . . پ ن : هنگامی که آدم، کسی یا چیزی را دوست دارد، همیشه چیزی برای گفتن یا نوشتن به او پیدا می‌کند، تا پایان زندگی. کریستین بوبن . . تا پایان زندگی .... کلک خیال...ادامه مطلب
ما را در سایت کلک خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4khodnevisihayemana بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 3:00

چین و چروک صورتت یعنی تو خندیده ای ...

موهای خاکستری ات یعنی تو از آدمها مراقبت کردی ...

و زخم های روحت یعنی تو زندگی کرده ای ...

من میمیرم برای چین و چروک صورتت ، موهای خاکستری ات ، و زخم های روح و قلبت ...

.

.

پ ن :   تفنگت را بردار ... پر کن از کلماتی که دوستشان داشتم ...

و شلیک کن ...
می خواهم همان قدر زنده بمانم که دوستم داشته ای !
.
.
شب بخیر عزیزترینم
کلک خیال...
ما را در سایت کلک خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4khodnevisihayemana بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 3:00

Не врзвращайся туда , где не ждут тебя 

Даже если очень хочется

.

.

یعنی به جایی برنگرد که منتظرت نیستن

حتی اگه خیلی دلت می خواد ...

.

.

پ ن :  

محل و قیمت خویش آن زمان بدانستم

که برگذشتی و ما را به هیچ نَخْریدی...

سعدی
کلک خیال...
ما را در سایت کلک خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4khodnevisihayemana بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 3:00

داشتم پرده ی آخر باغ آلبالو را می خواندم ، چشمم به نوشته ای افتاد که سه سال پیش نوشته بودم . اسم و فامیلت را و زیرش هم درشت و خوانا : خوبترین حادثه می دانمت ! ...  خنده ام گرفت ... مثل دخترهای دبیرستانی چقدر ذوق تو را داشتم ... لابه لای همه چیز پنهانت می کردم و ... حالا اما مثل کسی که سالهااااااست زنده است و منتظر ، انگار قرن هاست که بی تاب و دلتنگ توام ... . . . پ ن : های ، به کجا می کشانی ام ای عشق ! . پ ن : امروز انزوا و درس خواندن را تعطیل کردم و رفتم خانه ی مهرنوش ... آنهم بعد از مدت ها ... آخرین باری که آنجا بودم تو از هتل با من تماس گرفتی ... چقدر آن زنگت به من چسبیده بود ... یک شماره ناشناس ...  بله ی سرد و بی روح من و صدای قشنگ و خسته و آرام تو از آن سوی خطوط ... چقدر دلم را برد ... کاش بیشتر تو را می شنیدم ... کاش جای اینکه برایت بنویسم ، بیشتر با تو حرف می زدم ... کاش می توانستم صدای تو را ببوسم ... خواستم گوشی ام را گوشه ی شومینه بگذارم که یادم آمد آن روز وقتی تو زنگ زده بودی گوشی دقیقا کنار شومینه بود ... با خودم گفتم کاش می شد صحنه را طوری مثل آن روز می چیدم که کلک خیال...ادامه مطلب
ما را در سایت کلک خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4khodnevisihayemana بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 3:00

نشسته ام کمی درس بخوانم ... صدای خنده های تو پیچیده لابه لای تمام صفحات ... چقدر دلم می خواهد چشم هایم را ببندم و صورت ماه تو را تصور کنم ... که می خندی و هستی و دوستم داری و ... دلتنگی هم که دست از سر دل برنمی دارد ... به «من» قول داده ام روزهای شادتری برایش بسازم ، اما من و من عجیب دلتنگ روزهای گذشته ایم ... مطمئنم هر روز کمتر از دیروز به من فکر می کنی ... سرم پر است از فکرهای وحشتناک و غمگین ... کاش میشد برای یک روز طعم شادمانی حقیقی را بچشم و از شر غصه های بیشمارم خلاص شوم .چقدر تلخ است که به خیل فراموش شدگان پیوستم ...  . . پ ن : اگر چه دوست به مویی نمی خرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست  . . کلک خیال...ادامه مطلب
ما را در سایت کلک خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4khodnevisihayemana بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:19

مادربزرگم همیشه می‌گفت : خیلی مهم نیست چقدر دوست داشتنی هستی. می‌گفت اینکه چقدر دوست داشتن بلد هستی مهم‌تر است... اینکه چقدر می‌توانی دلتنگ شوی.مادربزرگم همیشه می‌گفت : آن‌هایی که از دوست داشتن و دلتنگی چیزی نمی‌دانند خیلی از کارها را آنطور که باید به سرانجام نمی‌رسانند.. . پ ن : می گویند زمانی می توان دقیق فهمید آدم ها را چقدر دوست داریم که آنها را از دست بدهیم ... من همیشه می دانستم چقدر دوستت دارم ... اما این روزهای لعنتی دقیق فهمیده ام که چقدر می خواستمت .. این روزهای تلخ که دیگر ندارمت می دانم وسعت این دوست داشتن بی نهایت بود. چند صفحه ای درس می خوانم و بعد می خوابم ... بالای بعضی صفحه ها برایت نوشتم : پیروزی زندگی از آن ِِ تو باد ! کلک خیال...ادامه مطلب
ما را در سایت کلک خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4khodnevisihayemana بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:18

اگر قرار بود
هر سقفى فرو بریزد
آسمان باید
خیلى وقت پیش فرو مى ریخت...
اگر قرار بود
باد نایستد
ما که همه بر باد شده بودیم...
نگران هیچ چیز نباش!
تو هنوز زیبایى
و من هنوز مى توانم شعر بنویسم...

رسول_یونان
.
.
پ ن : خنده اش دنیام بود ...

کلک خیال...
ما را در سایت کلک خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4khodnevisihayemana بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:18